مسافرت به اردبيل وسرعين
سلاممممممممممممممممممممممم
ماروز پنچشنبه 23/4 همراه عموحميد و عموافشين وخانمهايشان راهي سرعين شديم غروب رسيديم و
يه هتل گرفتيم وكمي استراحت كرديم و بعد براي گردش رفتيم بيرون هواخيلي خنك بود شما حسابي
حال ميكردي خلاصه شب شد و خوابيديدم صبح هم كمي گشتيم ...
سرعين هم كه پر از ابهاي طبيعي و همه عشق شنا كردن ظهر اقايان تصميم گرفتند بروند اب تني و ما
هم سري به بازارهاي سرعين زديم وخرديد كرديم
بعد از خريد برگشتيم خانه و يه دوش حسابي گرفتيم تا
اقايان بياند وبعد براي نهار رفتيم بيرون
از اين لحظه بود كه مامان ساناز مريض شدوگلاب به روتون دل درد و.....
خلاصه با هرزحمتي بود شب رو سپري كرديم و با نبات و كته ماست بهتر شدم صبح تصميم گرقتيم بريم
شمال سمت عباس اباد حركت كرديم و ظهر رسيديم اما چشمتون روز بد نبينه با رسيدن به شمال هر 6
نفر مريض شديم و نوبتي ميرفتيم درمانگاه ومن به خاطر شما نميتونستم قرص بخورم
ومجبوربودم تحمل
كنم و اين مريضي ادامه داشت تا امروز كه الان 5روز شما هم بيرون روي داري و با هيچ دارويي خوب
نميشي واقعن ديگه كلافه شدم و نميدونم چيكار كنم دكتر هم همش ميگه بايد صبر كني تا دورش
بگذره بهتر ميشه خلاصه اين مسافرت حسابي حالمون رو گرفت از امروز هم دكتر گفته بايد
شير مادر نخوري تا شايد بهتر بشي فقط شير خشك ولعاب برنج بايد بخوري
الان يكم بهتري وخوابيدي ومن امدم تا اين خاطره سفر رو كه اصلن دوستش ندارم برات بنويسم تا برامون
تجربه بشه و تو اين فصل مسافرت نريم................