آرتينآرتين، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

آرتین قندعسل مامانی

ارتين شيطون

سلام پسرك شیطون بلا الان که دارم این مطالب رو برات می نویسم همش می خوای بغل مامان باشی   میارمت اینجا میخوای دست به کلیدا بزنی و  همش موس رو بكشي وبخوري بعد می بینی این طوری نمی شه و با زم ميزني زير گريه پسرم حق داری می خوای ماماني پیشت باشه وباهات بازی کنه    ولی من چیکار کنم می خوام برات بنویسم که یه روز بخوني و كلي بخندي الانم گذاشته بودمت زمین که دیگه حوصلت سر رفته و گریت گرفته منم دیگه برات نمی نویسم و میام باهات بازی کنم   (كلي مطلب دارم براي نوشتن انشاله ارتين بزاره...
11 مرداد 1390

ارتين شيطون

سلام پسرك شیطون بلا الان که دارم این مطالب رو برات می نویسم همش می خوای بغل مامانباشی میارمت اینجا میخوای دست به کلیدا بزنی و همش موس رو بكشي وبخوري بعد می بینی این طوری نمی شه و با زم ميزني زير گريه پسرم حق داری می خوای ماماني پیشت باشه وباهات بازی کنه ولی من چیکار کنم می خوام برات بنویسم که یه روز بخوني و كليبخندي الانم گذاشته بودمت زمین که دیگه حوصلت سر رفته و گریت گرفته منم دیگه برات نمی نویسم و میام باهات بازی کنم (كلي مطلب دارم براي نوشتن انشاله ارتين بزاره بر ميگيردم) ...
11 مرداد 1390

مسافرت به اردبيل وسرعين

سلاممممممممممممممممممممممم ماروز پنچشنبه 23/4 همراه عموحميد و عموافشين وخانمهايشان راهي سرعين شديم غروب رسيديم و يه هتل گرفتيم وكمي استراحت كرديم و بعد براي گردش رفتيم بيرون هواخيلي خنك بود شما حسابي حال ميكردي خلاصه شب شد و خوابيديدم صبح هم كمي گشتيم ... سرعين هم كه پر از ابهاي طبيعي و همه عشق شنا كردن ظهر اقايان تصميم گرفتند بروند اب تني و ما هم سري به بازارهاي سرعين زديم وخرديد كرديم بعد از خريد برگشتيم خانه و يه دوش حسابي گرفتيم تا اقايان بياند وبعد براي نهار رفتيم بيرون   از اين لحظه بود كه مامان ساناز مريض شد وگلاب به روتون دل درد و..... خلاصه با هرزحمتي بود شب رو سپري كرديم و با نبات و كت...
4 مرداد 1390

مسافرت به اردبيل وسرعين

سلاممممممممممممممممممممممم ماروز پنچشنبه 23/4 همراه عموحميد و عموافشين وخانمهايشان راهي سرعين شديم غروب رسيديم و يه هتل گرفتيم وكمي استراحت كرديم و بعد براي گردشرفتيم بيرون هواخيلي خنك بود شما حسابي حال ميكردي خلاصه شب شد و خوابيديدم صبح هم كمي گشتيم ... سرعين هم كه پر از ابهاي طبيعي و همه عشق شنا كردنظهر اقايان تصميم گرفتند بروند اب تني و ما هم سري به بازارهاي سرعين زديم وخرديد كرديم بعد از خريد برگشتيم خانه و يه دوش حسابي گرفتيم تا اقايان بياند وبعد براي نهار رفتيم بيرون از اين لحظه بود كه مامان ساناز مريض شد وگلاب به روتون دل درد و..... خلاصه با هرزحمتي بود شب رو سپري كرديم و با نبات و كته ماست...
4 مرداد 1390